فرشاد نفس عمیقی کشید و در حالی که به روبرو نگاه میکرد گفت:«میدونی چیه؟شاید هم یک رازی تو یخانواده من وجود داره اما من از آن بیخبرم!» شانه هایش را بالا انداخت و ادامه داد تا سه سال پیش عمو مرتب به تهران می امد،اما هیچگاه به منزلمان نمی امد و این برای من همیشه جای تعجب و فکر باقی میگذاشت. چون عمو من و فرانک را خیلی دوست داشتو هروقت که از شیراز به تهران می امد محال بود برای من و فرانک هدیه ای نخرد. حتی وقتی خیلی با عجله می آمد و فرصت نمی شد تا او را ببینم هدیه هایمان را به پدر می داد تا آنها را به ما برساند. همان زمان دلیل آن را از پدر پرسیدم ولی آنقدر مبهم و بی معنی جوابم را داد که چیزی دستگیرم نشد.از جواب دادنش فهمیدم مرا از سرش باز می کند. من هم زیادی کنجکاوی نکردم، حدس می زدم مادر با زن عمواختلاف دارد. البته برایم قابل قبول بود که دو زن سر چشم و هم چشمی با هم اختلاف داشته باشند چون این جور چیزها در خانواده ما تازگی نداشت.تا اینکه یک بار که پدر برای خرید جنس و عقد قراردادی به امارات رفته بود مرا نیز همراه خود برد. کارمان دو روز زودتر ازآنکه قرار بود به اتمام رسید، موقع بازگشت پدر بلیط برگشت را از طریق شیراز تهیه کرد. جالب اینجاست من تا آن زمان که سال آخر دبیرستان بودم، به همراه پدر به اکثر کشورهای عربی و اروپایی سفر کرده بودم اما تا آن زمان هنوز به شیراز نرفته بودم، این سفر برای من خیلی هیجان انگیز بود به خصوص که می دانستم خانواده عمویم در شیراز ساکن هستند. با وجودی که من هجده سال و اندی از عمرم می گذشت، هنوز خانواده عمویم را ملاقات نکرده بودم. نمی دانستم آیا ما هم مثل عمو که هروقت که به تهران می آید پدر را در شرکت ملاقات می کند، در محل کار عمو او را خواهیم دید و یا به منزلش خواهیم رفت. خیلی دوست داشتم همسر عمو و فرزندان او را که می دانستم دو دختر هستند از نزدیک ببینم. راستش کنجکاوی داشت دیوانه ام می کرد و خیلی دلم می خواست همسر عمویم را ببینم. در تصورم او زنی قاطع و خشن می آمد که به حدی روی شوهرش نفوذ داشت که باعث شده بود رفت وآمد دو برادر به کلی قطع شود. وقتی در فرودگاه شیراز از هواپیما پیاده شدیم، به همراه پدر به قسمت ترانزیت رفتیم تا چمدانمان را تحویل بگیریم. پس از اتمام کارمان از سالن خارج شدیم. منتظر بودم پدر به قسمت تاکسیهای فرودگاه برود و برای رفتن به هتل ماشینی کرایه کند، اما او را دیدم که به اطراف نگاه می کند.با دیدن عمو که به ما نزدیک می شد متوجه شدم او منتظر چه کسی بوده. پس از در آغوش گرفتن و بوسیدن او به اتفاق هم از سالن انتظار فرودگاه بیرون آمدیم و مستقیم به طرف ماشین او رفتیم که در پارکینگ فرودگاه بود. آنجا بود که متوجه شدم پدر در مورد سفرمان به شیراز با او هماهنگ کرده است. فکر می کردم پدر از عمو خواسته تا برای اقامت دو روزه ما هتلی رزرو کند. اما وقتی عمو اعلام کرد که غزاله با بی صبری منتظر ماست کم مانده بود از تعجب شاخ در بیاورم. غزاله نام همسر عمویم بود. به پدر نگاه کردم تا اثری از رنگ پریدگی ناراحتی در او مشاهده کنم، اما در وجود پدر آرامشی بود که تاکنون نظیر آن را ندیده بود. پدر از عمو سراغ دخترهایش را گرفت و او با عشق از کارهای آنان تعریف کرد. از صحبت های عمو فهمیدم که فرزانه دختر بزرگ او که چهار سال از من کوچکتر بود در المپیاد ریاضی مقام دوم را کسب کرده و غزل دختر کوچکش خیلی شیطان و بازیگوش است. عمو چنان با لذت از خرابکاریهای او که سر باغچه و وسایل خانه آورده بود تعریف می کرد که گویی موفق به دریافت جایزه نوبل در فن آوری و اختراع شده است. خلاصه تا به منزل عمو که در یکی از بهترین محله های شهر بود برسیم برای خودم حسابی خیالبافی کردم. از خانه عمو گرفته تا شکل و شمایل همسر و دختران او. به منزل عمو رسیدیم. خانه ای بزرگ و زیبا که در احاطه درختان بلند قرار داشت. حیاط وسیع آن که درای باغچه که چه عرض کنم، باغ بزرگی بود که گلهای زیادی از هر نوع در آن یافت می شد و من باغچه ای یه این زیبایی را فقط در کارت پستال ها دیده بودم. گوشه ی حیاط محوطه ای برای بازی بود که با چمن مفروش بود ودر کنار آن یک تاپ بزرگ دو نفره قرار داشت که هوس سوار شدن را در آدم بر میانگیخت.
نظرات شما عزیزان:
|
About![]()
سلام من سیناحسینعلی پور هستم متولد17_3_1371 نویسنده این وبلاگ مرسی از اینکه به وبلاگ ماسرزدید
تير 1391 خرداد 1391 Authorsهانیه زهرا مریم Links
SpecificLinkDump
حمل ماینر از چین به ایران
کاربران آنلاین: بازدیدها :
<-PollItems->
|